:| دلم گرفته...
:-| چی شده عزیزم؟
:| اه هیچی حوصله ندارم
:-| ببین باز شروع نکن، چرا ساکت...
:| من؟! من کجا ساکتم، تو همیشه می خوای توی حرف هات به من بگی من افسرده ام و با هیچکس غیر از تو نمی سازم
:-| نه گوش بده، میگم چرا ساکت...
:| چیه نکنه می خوای بگی چرا ساکت نمی شی؟! تا من میام دهنمو باز کنم تو میگی چقدر حرف می زنی، حتی اگه بخوام خمیازه بکشم! همیشه همینطور بوده عیبی نداره تو راحت باش
:-| من راحتم اما احساس می کنم تو با زمین و زمان درگیری،چرا ساکتو نمی بندی یک مدت بری سفر یک جای دور، یک جایی که از هر نقطه شروع کنی باز به خودت برسی منتهی با خود قبلیت یک فرقی داری اونم اینه که جزیره های بیشتری از خودت کشف کردی، اگه یک بار بری اونوقت جزیره های دوردست مجنونت می کنند...دوست داری ثانیه به ثانیه توی این سفر باشی، میری میری میری تا برسی به خود ِخود ِ خودت...
:| هه!حرف هات قشنگه ...حالا چی می خوای برات سوغات بیارم ؟!
:-| آره جدی نگیر، باور نکن که توی عمق وجودت معدنی از طلاست، آه باز سر اون زخم قدیمی رو باز کردی...دلم گرفته...
+این گفتگو ۲حالت داره:

یا

+ممنونم راز...که به یادمون بودی:)
نظرات شما عزیزان:
|